چند روزیه همین که از خواب بیدار میشم سراغ گوشیم میام. یه مدت بود که اینطور نبودم.. ولی خب حالا هستم. چیز خاصی هم توی گوشی نیس. نه منتظر پیامی هستم نه مشتاق برای پیام دادن به کسی. اخبار خاصی رو هم دنبال نمیکنم. الان که از خواب بیدار شدم، بعد شستن دست و صورتم و کارای اولیه هرصبح، (البته واسه این مدت باید بگم هرظهر!) گوشیمو برداشتم و وقتی با چیزی روبهرو نشدم، خواستم برم اینستا. ولی خب اینستا هم چیز خاصی نداره و منم اونجا فعالیت زیادی ندارم. پس فقط وقتمو هدر میداد چون مطمعنا بین کلی پست و استوری غرق میشدم باز. پس راهمو کج کردم به سمت گوگل و اومدم اینجا تا بنویسم.
قبلا ها خیلی احساس گمشدگی میکردم! و همه جا و تو همه چی دنبال خودم میگشتم. توی تمام نوشته هام و تمام کارهایی که انجام میدادم. خوشحالم که دیگه اون حس رو ندارم. فکر کنم دیگع پیدا کردم خودمو. حالا نوبت پروراندنه. میدونم چجوری. ولی انجام نمیدمش. در طول عمرم خیلی وقت ها برنامه ریزی کردم. ولی هیچوقت اونطور که باید بهش عمل نکردم. میدونی، برنامه ریزی یه چرایی قوی میخواد. که من هیچوقت نداشتم. البته گاهی هم داشتم، ولی برمیگرده به همون سناریو هایی که زندگی کردم و نمیارزیدن. یطورایی، یه سری چرایی های بدردنخور.
یکی دو هفته پیش، کلی برنامه ریخته بودیم با یکی از دوستام درمورد مهاجرت یا حداقل نقل مکان کردن به یه شهر دیگه. ایندفعه نه بخاطر اینکه از اینجایی که هستیم بدمون میاد؛ بخاطر اینکه دوست داریم چیزهای جدید و زیبای بیشتری رو تجربه کنیم. حتی داشتیم باهم ترکی استانبولی تمرین میکردیم. یه شب که رفتیم بیرون و داشتیم درموردش حرف میزدیم من با گفتن فقط یه جمله چنان تاثیری گذاشتم که از همون شب، دیگه نه تنها درمورد مهاجرت و اینا با هم حرف نزدیم، حتی حرف های ساده و سلام احوالپرسی تو پیام هم نداریم. و حتی هیچ برنامهای هم برای دیدن هم نمیریزیم. ازونجا به بعد فهمیدم که قدرت تاثیر گذاری زیادی دارم. شاید فکر کنی که باید ناراحت میبودم که همه برنامه ها کنسل شده! ولی اصلا اینطور نیست. و همچنان گاهی ترکی استانبولی رو تمرین میکنم. زبان انگلیسی رو هم مث قبل دوسدارم و اونم یاد میگیرم حتما. مطمعنم هم ترکیه میرم، هم آمریکا و هم بقیهی جاهایی که دوست دارم.