وقتی بی حوصله روی تخت ولو شده بودم، یه لحظه از بیرون خودم رو دیدم و به خودم لبخند زدم. حتی منه بی‌حوصله، تو اون لحظه دوست‌داشتنی بنظر میومد..

مدتیه دارم بودن رو یاد می‌گیرم. که فقط باشم؛ و همین بودن، چیزیه که کم‌کم منو به درک عجیبی رسونده.. اینکه خدا، اون‌قدرا هم دور نیست.. اون، همین لحظه‌ست. همین جا. همین حالا. نه فقط تو نماز و دعا، بلکه حتی تو صدای قطره‌های آب کولر! تو نور زیبای غروبی که از شیشه عبور کرده، تو صدای نفس‌هام، وقتی دیگه دنبال هیچی نمی‌گردم…

فهمیدم خدا، همین لحظه‌ست. و زندگی، فقط در «الآن» جریان داره. نه دیروز که رفته، نه فردا که هنوز نیومده.

زندگی، حضوره

و خدا، خودِ زندگیه.

پس.. خدا، بودنه.

زندگی، حضوره.. یعنی زندگی واقعی، فقط جایی اتفاق می‌افته که الآن رو زندگی می‌کنی. نه در فکر گذشته‌ای که تموم شده، نه در خیال آینده‌ای که هنوز نرسیده. زندگی، توی لحظه‌ایه که واقعاً هستی. لحظه‌ای که همه‌ی حواست اینجاست،‌ بدون پشیمونی، بدون انتظار، بدون قضاوت. و وقتی توی این لحظه حضور داری، یه چیز عمیق، گرم، خاموش، ولی زنده و پر از حضور رو حس می‌کنی.. خودِ زندگی. نه فقط تپیدن قلبت، نه فقط نفس کشیدن، بلکه یه جور بیداری.. یه جور "بودنِ بیدار". و همون‌جاست که کم‌کم می‌فهمی.. خدا، خودِ زندگیه. خودِ همون چیزی که داره توی تو می‌جوشه، توی درخت‌ها، توی نور، توی حس زنده بودن. نه یه موجود دور، نه یه ایده‌ی ذهنی، بلکه جریان زندگی که همه‌جا هست، و تو فقط باید حاضر باشی تا حسش کنی. و اگه خدا، خودِ زندگیه.. و زندگی فقط توی حضور اتفاق می‌افته.. پس.. خدا، بودنه.‌ نه داشتن. نه رسیدن. نه حتی دونستن. بلکه فقط بودن. بودنی که درش آرامشی هست که هیچ چیزِ بیرونی نمی‌تونه بهت بده.. چون اون از جنسِ خودته، از جنسِ خداست.

 هر بار که با تمام وجودم در لحظه‌ای غرق می‌شم، در صدایی، بویی، نوری، حس گرمی تو قلبم، احساس می‌کنم وصل شدم به جایی که هیچ‌کس نمی‌تونه اونو ازم بگیره؛ نه آدما، نه اتفاقات. جایی که شاید… همون خدا باشه:)

و شاید دعا فقط کلمات نباشن.. شاید گوش دادن به صدای قطره‌ها، وقتی با جان گوش می‌دم، خودِ دعا باشه.. شاید وقتی چیزی رو بی‌دلیل دوست دارم، وقتی زیبایی رو می‌بینم، وقتی خودم رو، بی‌هیچ شرطی می‌پذیرم و بهش لبخند می‌زنم.. خدا، تو همون لحظه داره نگام می‌کنه. بدون کلمه، اما حاضر.

و حالا هر وقت چشمامو می‌بندم و فقط هستم، هر وقت چیزی رو بی‌دلیل دوست دارم، هر وقت بدون اینکه بخوام چیزی رو تغییر بدم، فقط تماشاش می‌کنم، می‌فهمم دارم به خدا نزدیک می‌شم.. نه از راهِ رفتن، بلکه از راهِ موندن.

خدا، شاید نیازی به تعریف نداره.. شاید فقط باید لمسش کرد؛ در یک لحظه‌ی ساده، در یک حضورِ کامل، در یک قطره صدای آب. و همین.. کافیه.

۵ ۲
بستگی ...
۲۶ ارديبهشت ۰۷:۳۷

لطیف بود بدون اینکه از  استحکام فولادی فلسفه اش چیزی کم بشه

تو همزمان امام علی و اسپینوزا و هایدگر رو می تونی شاهد بگیری بر درستی عرفانی این تاملات ذکر گونه

 

خدا وکیلی چقدر باید آدم از خدا عمر بگیره تا به این درک برسه؟ 

توچقدر گرفتی؟

چرا هم ساده اس هم پیچیده؟

پاسخ :

خیلی ممنونم ازتون:)
فکر نمی‌کنم زیاد ربطی به سن داشته باشه.. 
من ۲۴ سالمه.. و فقط دنبال جواب سوال هام میرم و حس هامو تبدیل به کلمه می‌کنم.
💕 پسر خوب 💕
۲۶ ارديبهشت ۰۹:۲۷

واقعا واقعا افتخار میکنم بهت با اینکه نه دیدمت و نه میشناسمت

افتخار میکنم که همنوعی مث تو دارم، که خدا رو حس میکنه، که وجودشو بدون ترس در اختیار چیزی میذاره که ارزششو داره

کاش منم بتونم مث تو باشم

تو نماد زیبایی هستی

همیشه و در هر صورتی که با خدا باشی موفق هم خواهی بود

پاسخ :

ممنونم از مهربونیتون.
منم هنوز دارم یاد میگیرم.
💕 پسر خوب 💕
۲۶ ارديبهشت ۱۱:۱۲

و چقدر سمت و سوی حرفا و متون وبلاگت قشنگ شده

چقدر زیباست زندگی ساده کنار لپ تاپ وقتی این متنا رو میخونی

چقدر زیباست شنیدن صحبت های عاشقانه ی بندگان خدا با خدا...

پاسخ :

مرسی:)
خوشحالم که این حس بهتون رسیده.
بستگی ...
۲۸ ارديبهشت ۰۸:۴۵

خیلی نظری که یه جا گذاشته بودین شاخکهای منو در مورد شما فعال کرد

این که خدا منو قربانی نمیخاد . خدا میخاد که از من یه چیزی بسازه و تو این ساختن خودمم مشارکت فعال دارم 

متن صحبتت این بود کلماتش همینها شاید نبود

 

خیلی در مورد خدا سرگردونم 

تازگی فکر میکنم باید باشگاه پرورش اندام روح یه جا وجود داشته باشه 

برم عضلات عرفانم رو ورزش بدم 

بتونم خدا رو درک کنم..‌...

هر چی ایده داری دراین زمینه بگو

پاسخ :

سلام
بله.. بنظر من خدا ما رو خلق کرده برای دیده شدن خودش و نورش درون ما.
چقدر زیبا و جالب بود اینکه گفتین باشگاه پرورش اندام روح. چه ترکیب نابی.
راستش منم خودمو یه تازه‌وارد می‌دونم به این باشگاه.. ولی توی این مدت، یه‌سری ایده‌ها و تمرین‌ها جمع شده که شاید کمک کنه:

۱. سالن آینه‌ها
یه جا برای روبه‌رو شدن با خودت. نه برای قضاوت، فقط برای دیدن.
تمرین: هر شب از خودت بپرس: امروز کِی از خودم فاصله گرفتم؟ کِی به خودم نزدیک شدم؟

۲. دستگاه پذیرشِ درد
دردو فرار نکن، نگه‌اش دار… تو آغوش بگیرش.
تمرین: وقتی ناراحتی، به جای پرت‌کردن حواس، فقط بنویس: «چی الان توی دل من داره می‌گذره؟»

۳. دوچرخهٔ سکوت
فکرها مثل پرنده‌ان. فقط باید بذاری بیان و برن، تو فقط تماشا کن.
تمرین: هر روز پنج دقیقه ساکت بشین. نفس بکش. نَجنگ با فکرات. فقط شاهد باش.

۴. کلاس قدرت دیدن زیبایی‌های کوچیک
خدا توی جزئیاته. توی برق یه نگاه، توی صدای چای قل‌قل‌زنان، توی بوی خاک.
تمرین: هر شب، سه تا چیز کوچیک بنویس که امروز خوشحالت کرد.

۵. وزنه‌های "نه گفتن"
نه به بی‌ارزشی. نه به عادت‌هایی که تو رو می‌کِشن پایین.
تمرین: به یکی از عاداتی که می‌دونی روح‌تو ضعیف می‌کنه، این هفته یه نه کوچولو بگو.

۶. تمرینات بخشش
بخشیدن یعنی بگی "دیگه تو رو بیشتر از این توی ذهنم حمل نمی‌کنم؛ هر بار که زخمی شدم."
نه فراموشی، فقط آزادی از بند نفرت.
تمرین: اسم کسی که ازش رنجیدی رو بنویس، زیرش بنویس: "من آماده‌م که ازش آزاد بشم."

۷. تغذیه روح
هر چیزی که روحتو بلند می‌کنه: قرآن، شعر حافظ، بارون، گفت‌وگوهای صادقانه، گوش دادن بی‌قضاوت به دیگری...
تمرین: هر روز یه لقمه از این تغذیه‌ها به خودت برسون.

و یادتون نره...
هر عضله‌ای با تکرار ساخته می‌شه. گاهی خسته‌ای، گاهی می‌بُری، ولی حتی اگه روزی فقط یه نفس عمیق کشیدی و گفتی "خدایا"، بدون که روحت تمرین کرده.

منم مثل شما، هنوز کامل نیستم. هنوز گاهی خسته‌م، گیجم، خاموشم…
ولی همون‌جا، توی خستگی، می‌بینم که شاید خدا دنبال قهرمان نیست… دنبال کسیه که بلند شه، هرچند با زانوهای زخمی.
پس راهتون مقدسه. حتی اگه گاهی فقط وایسین و نگاه کنین.
بستگی ...
۲۸ ارديبهشت ۱۱:۲۳

وااای فکر نمی کردم همچین دم و دستگاهی داشته باشی

ما که حسود نیستیم

خدا بیشترش کنه

منم به این باشگاه یه چیزایی اضافه می کنم

حیفه بزار اینو به یه چالش تبدیل کنیم و از بقیه هم یه چیزایی بگیریم براش

پایه ای چالش وبلاگیش کنیم؟

 

پاسخ :

مرسیی چقدر عالی میشه شما هم اضافه کنین. با همفکری حتما به چیزای خفن تری می‌رسیم.
آره خیلیم خوشحال میشم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
همیشه نوشتن جزوی از وجودم میمونه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان