مشمای تخم مرغهایی که گرفته بودم رو برداشتم که بچینمشون تو یخچال؛ تا در یخچالو باز کردم یهو مشما از دستم افتاد و بیشترشون ترک برداشتن! راستش عکس العملم برای خودمم غیرمنتظره بود!
با یه لحن باحال و مهربون گفتم: آیگوووو (ازونجایی که این مدت سریال کرهای میدیدم، این کلمه نشسته رو زبونم) در ادامه گفتم: چیشدین؟ نگران نباشین الان نجاتتون میدم. بعد با آرامش ورشون داشتم و اونایی که ترک شده بودن رو تو یه ظرف در دار خالی کردم و گذاشتمش تو یخچال.
در آخر به ظرف تخم مرغ و حس خودم نگاه کردم و لبخند زدم:)
...
وقتی چیزی میشکنه، نه فقط تخممرغ یا یه لیوان یا یه وسیلهی ساده. گاهی دلمون میشکنه، رابطهای، امیدی، رؤیایی، یا حتی تصویرمون از خودمون.. شکستن تو زندگی اجتنابناپذیره، اما مهم اینه که بعدش چی کار میکنیم. اینجاست که قدرت اختیار میاد وسط..
توی هر شکستن، ما دو راه داریم:
* یکی اینکه عصبانی بشیم، سر خودمون یا دنیا فریاد بزنیم، خودمونو مقصر بدونیم.
* و یکی دیگه اینکه با مهربونی نگاش کنیم، بفهمیم که شکست هم بخشی از تجربهی ماست، بخشی از رشد.
انتخاب با ماست که با خشم نگاهش کنیم یا با مهربونی بغلش کنیم.
شکستن همیشه فاجعه نیست. بعضی وقتها مثل صدای ناقوسه برای بیداری. یه لحظهی توقف. انگار دنیا میگه: "هی، یادت نره که هنوز میتونی نرم و مهربون باشی، حتی وقتی چیزی بهم ریخته.."
گاهی شکستن، فقط یه یادآوریه برای لبخند زدن به خودمون.. و اینجاست که قدرت واقعی ما آشکار میشه. اینکه وسط شلوغی، وسط خستگی یا ناراحتی، بتونیم با آرامش، لبخند و پذیرش با خودمون همراه بشیم.. چون رشد واقعی، همیشه در سکوت و لابهلای همین لحظههای درهمریخته اتفاق میافته.. جایی که یاد میگیریم با قلبی نرمتر، قدم بعدی رو برداریم.
امیدوارم این تمرینِ مهربونی، تو دل سختیهای بزرگتر هم همراهم باشه…