نی نی ها. نی نی ها برام جذاب شدن. نی نی هایی که نی نی بودنشونو دیدم و الان دیگه کاملا نی نی نیستن. مثلا اون نی نی ای که داره کم کم دو سالش میشه و پیچ اسباب بازیشو خودش با اون انگشتای کوچولو می بنده.. یا انقدر مستقل هست که وقتی تشنه ش میشه به جای اینکه بگه آب میخوام خودش بطری آب رو برمیداره خودش در بطری رو باز میکنه و آب میخوره.. تازه چی؟ خودشم در بطری رو میبنده و برش میگردونه سر جاش:))
شاید بچه های کمی رو دیدم که با دیدن این موارد انقدر ذوق کردم.. اما به هر حال هرچقدر بچه ها شیرین باشن بازم بچه داری کار بسیار دشواریه. دوست دارم به جای کلمه ی بچه داری از کلمه ی دیگه ای استفاده کنم. فرزندپروری. شاید اگه همه از این کلمه استفاده کنن مسئولیت بیشتری درموردش حس بشه و صرفا فقط چون نوبتشون شده وارد این مرحله نشن.. واقعا فرایند راحتی نیست و آمادگی بسیاری میخواد.. امیدوارم در سال های آینده اگه قرار شد مادر بشم از هر آنچه لازمه ی فرزندپروری هست آگاه باشم و با آمادگی پا در این فرایند هرچند سخت اما زیبا بذارم.
بالاخره شروع کردم و در حال برداشتن قدم های محکمی برای یکی از آرزوهام هستم. یادگرفتن زبان جدید. بسیار هورااا :)) به صورت خودآموز پیش می رم و لازم به ذکره که بسیار لذت بخش است و بسیار خوش می گذرد. خداروشکر
دیگه از چی بگم.. روزهای بسیار زیباییست.. ممممم. باید یاد بگیرم زیبایی ها رو بیشتر به اشتراک بذارم. فکر کنم تا الان بیشتر سختی ها و ناراحتی ها طبع نوشتنمو روشن کردن.
الان در موقعیتی هستم که دارم در زیبایی هر لحظه زندگی میکنم و اما سوالی که برام پیش اومده اینجاست: چرا نمی نویسیشون فاطمه؟ چرا نمی نویسیشون تا هم ثبت بشن و هم ماندگار؟
آپدیت:
خب فکر کنم چون یه مدت خیلی عمیق بودم و متن های عمیق تری نوشتم، و از قضا همونموقع هم خوانندگان وبلاگم بیشتر شدن و بازخورد بیشتری گرفتم، باعث شد که نتونم اونطور که قبلا با خودم راحت بودم، راحت باشم و برای خودم بنویسم بی دغدغه هربار با سطح احساسات و عمق متفاوت... و.. تو همون موقعیت عمیق طوری و بالای منبری گیر کردم!!
خب وقتشه از منبر بیام پایین و برگردم تو اتاقم و چیل کنم و راحت باشم