زندگی هممون، مثل یه فیلمه.. مگه نه؟

چهارمین روز بدون قند. البته بیشتر قندهای مثل شیرینی و شکلات و بستنی و کیک و خلاصه هر چی مورد علاقه‌م بود رو کلا حذف کردم و بقیه‌ی چیزهارم سعی میکنم رعایت کنم یا کمتر استفاده کنم. حداقل چهارده روز. لازمه برام. و چهار روزش گذشت. چقدر راحت و زیبا. البته اونقدرم راحت نبود یکی دو روز اول گریه‌م هم درومد. نه واسه اینکه نمی‌تونستم شیرینی و بستنی بخورم، اتفاقا این راحت ترین موضوعش بود.. سختیش برای رعایت کردن غذاها بود. برای پیدا کردن و درست کردن غذاهای سالم. برای تهیه‌ی مواد غذایی جدید. که خب بالتخره یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم خیلی سخت نگیرم و تا جایی که می‌تونم رعایت کنم. و کم‌کم غذاهای راحت و مکمل ها رو دارم یاد می‌گیرم.


موضوع اصلی که باعث شد بیام وبلاگ و بنویسم چیز دیگه ای بود.

عجیبه. دو تا چیز. کم بودن یهویی. و درک کردن! درک کردن انقدر می‌تونه عجیب باشه که عجیب بودنِ کم بودن دیگه به چشم نمیاد.


و هر فیلم یا آهنگ عاشقانه ای تو رو فقط یاد یک نفر می‌ندازه:) این انصاف نیست. هست؟ وقتی نمیدونی قراره چی بشه. ولی زندگی هممون مثل یه فیلمه.. مگه نه؟ و من تو اکثر فیلما صحنه‌های زیبایی رو هم می‌بینم.. فرقی نداره تهش چی بشه. مسیر با همه‌ی فراز و نشیبش زیباست. از دید من اینطوره.

۸
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان