اولین تجربه ی وبلاگ نویسیم با لپتاپه. و ازونجایی که لپتاپم حروف فارسی نداره داره تجربه ی چالش برانگیز و البته لذتبخشی رو برام رقم می زنه. خب عینکم رو هم گذاشتم رو چشمم و همه چیز عالیه. سریعتر از اون چیزی که فکرشو میکردم دارم جای حروف رو به ذهن میسپارم..
قبل از اینکه تصمیم بگیرم بنویسم یه ولاگ بسیار لذتبخش از نیکی دیدم و حقیقتا از اونموقع تا الان هنوز تو یه حال و هوای دیگم. یا حتی میتونم بگم تو یه دنیای دیگه.. احساسات زیاد و مفصلی درموردش دارم ولی فعلا بگذریم.
گوشیم رو گذاشتم تو کشو و بستمش. خسته شده بودم ازش.. میخواستم فقط بنویسم و اون فضای شلوغ کلی حواس پرتی میده به آدم..
حس میکنم از یه چیزی عقبم! از یه چیزی جا موندم.. شاید بخشیش مربوط میشه به غذا! آره غذا! مدتیه غذای درست و حسابی نمیخورم. حس میکنم تنوع مواد غذایی که داریم کمه و همچنین تنوع غذاهایی که میپزیم. احتمالا سازماندهی یه لیست جدید از غذاها بتونه کمکم کنه. و البته درست کردن خوابم!
و خرید. نیاز به یه خرید درست و حسابی دارم و باورت نمیشه فاطمه اگه بگم این خرید برای مواد غذاییه نه لوازم تحریر نه لباس و نه ازینجور چیزا. نیاز به لیست غذاهای متنوع دارم. بسیار متنوع. و الان خیلی راضیم از با لپتاپ تایپ کردن ولی باید برم و غذا درست کنم..
یک ساعت بعده.. مشخصا غذا پختم. با اینکه اولش داشتم غر میزدم ولی یکم که گذشت اوضاع برام خوشایند شد. غری که ته دلم بود از برای این بود که دلم میخواست تمرکزم تنها روی غذا پختن باشه ولی باید همزمان حواسم به کتابفروشی عزیزم هم می بود.
حین غذا پزون داشتم به این فکر میکردم که چقدر دلم زندگی های زیادی میخواد.. زندگی های زیاد در جای جای دنیا و هربار با شخصیتی متفاوت. یا شاید فقط تجربه های زیاد در همین زندگی..
چقدر حس کردم که هنوز ساعت های بسیاری هست که دوست دارم با خودم بگذرونم و چقدر زمان های تنهایی زیادی رو نیاز دارم برای زندگی کردن با خودم..
کتابفروشیم رو بسیار دوست دارم ولی حس میکنم هنوز هم دقیقا اون چیزی نیست که دلم بخواد برای بقیه ی تمام عمرم داشته باشمش. (حالا ما اینجا بقیه ی تمام عمر رو بسیار طولانی در نظر میگیریم با اینکه نمیدونیم چخبره ولی خب..)
البته که محتملا این موضوع برمیگرده به همون علاقه ی بسیار برای تجربه ی زندگی های بسیاااار. نمیدونم که ممکنه در همین زندگی تمام تجربه هایی که قلبا دوستشون دارم رو داشته باشم یا نه.. امیدوارم بشه. دوست دارم بنویسمشون ولی فکر نکنم همشون در این پست جا بشن!
غذاهای ساده ی سالم میخوام. و دوست دارم شبها زودتر بخوابم. همچنین صبح زودتر بیدار بشم و به جای آخر شب صبح ها ورزش کنم. دلم میخواد کارهای متفاوتی انجام بدم. زبان های متفاوتی رو بتونم صحبت کنم. به جاهای متفاوتی سفر کنم و حتی در کشور های متفاوتی زندگی کنم.. میدونم ممکنه آسون نباشه.. مثلا زندگی در یک کشور متفاوت.. ولی بیا و با من صادق باش فاطمه.. زندگی همین الانش هم سختیای خودش رو داره و اگه تو اون نگاه زیبا رو به اتفاقات متفاوت حفظ کنی و به مفهوم کالیسای عزیزمون پایبند بمونی متوجه میشی که حتی سختی ها هم زیبان.
حتی سختی ها هم زیبان! چقدر این جمله در درونم وسعت داره...