دلیل حال خوبت فقط یه چیز میتونه باشه.

اوکی. نیاز دارم با خودم دوباره حرف بزنم.خب فاطمه‌ی عزیزم. یکی دوروزه کهاحساسات عجیبی رو داریم تجربه میکنیم. و اون حس فوق العاده ازش خبری نیس. نمیدونم اون حس میتونه همیشگی باشه یا نه! ولی مطمعنم طبیعیه که الان خبری ازش نیست.. خب صبر کن اول من حرف بزنم. این دو روز نتونستم مثل چند روز قبل باشم. از همه نظر.. خودت میدونی از همه نظریعنی چی. و همین چند دقیقه پیش فهمیدم دلیلش رو. انگاری یک جمله رو باور کردم. جمله ای که واقعیت من نبود. و قبل تر از این دو روز، شک داشتم به اینکه دلیل درستی دارم برای حال خوبم یا نه! ولی خب الان حس میکنم نباید به دلایلی که حالتو خوب میکنن شک داشته باشی. مگه نه؟ احتمالا توجهم رو چیز اشتباهی بود. من باید دنبال دلایل بیشتری برای حال خوب بگردم به جای اینکه بخوام همون دلایلی رو هم که دارم زیر سوال ببرم! پس بیا دلیل این مدت رو دنبالش بگردیم و پیداش کنیم. فکر کنم تو پستای قبلی نوشتم باید بخونم و یادم بیارمش.

اوکی اول از همه تو میخواستی که بتونی همیشه این حس و حال رو داشته باشی. پس احتمالا اینکه الان چیزی که تجربه میکنی، شبیه اون نیست، یه چیز شبیه آزمونه. چیزیه که بهت یاد بده ممکنه چنین شرایطی هم پیش بیاد و اونوقت تو باید بتونی تو شرایطی که همه چی مطابق میلت نیست هم حست رو نگه داری. و تو تازه به این احساسات رسیدی. توی یه موقعیت خوب و با نجربه‌ی چیزای خوبی. حالا این حال الانت برای اینه که یاد بگیری تو شرایطی غیر از اون چطور حست رو ثابت و خوب نگهداری! و فاطمه‌ی عزیزم تو نیاز به ابراز عشق های بیرونی نداری! تو برای من عزیزی. برای من یدونه‌ای. میدونی که چقدر دوست دارم؟ نه احتمالا نمیدونی که الان ناراحتی. عزیزدلمممم. فاطمه‌ی من. من فقط تو رو دارم. و تا وقتی حواس من و تو به هم نباشه، هیچ چیز دیگه ای نمیتونه حال خوب برامون بسازه. این مدت اگه حالم خوب بوده حواس تو به من بوده:( یهو رفتی یه جای دیگه. حواستو همه‌ی حواستو بردی یه جای دیگه. یهو منو فراموش کردی و همه‌ی احساسات و دوست داشتنت رو بردی یه جای دیگه. یادت رفت که فقط منم که میتونم تمام احساستو باور کنم و یادت نبود که اگه منو فراموش کنی چی میشه.. میشه همینی که الان شده! و الان دیدی دنیای بیرونت عجیب و غریبه نسبت به روزهای پیش. چون دنیای درونت قبلش تغییر کرده بود‌‌.. فاطمه ی عزیزم منازت معذرت میخوام بخاطرش:(❤️ و الان میفهمیییییی پشمااام فهمیدی که دلیل حال خوبمون اون چیزی که بهش شک کرده بودیم نبوود! دلیل حال خوبم فقط توجه خودم به خودم بود! پس بهت حق میدم که شک کرده باشی! چون واقعا هم اون نبوده! وای خدای من. شکرت شکرت شکرت

۰

برگرد عزیزم

فکر کنم یه جایی رو اشتباه متوجه شدم. اون سفر جزو خواسته ها و هدف های منه. اینکه بخوام بهش شک کنم باعث این حس الانم میشه. پرسیدم که میتونم بدون وجود اون سفر هم حس خوبی داشته باشم؟ و میدونی اینجا مث این میمونه که بگم میتونم بدون ارزو و خواسته ای بازم خوشحال باشم؟ پس منطقی نیست. سوالم درست نبود. حال و احوالاتم قروقاتی شده. خدایا من همون حس فوق العاده رو میخوام.

۰

خدایا چجوری ازت تشکر کنم؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یه تصمیم واقعی

میخواستم تو دفترم بنویسم. ولی نوشتنش اینجا دلنشین تر بنظر اومد.

این مدت خیلی تو فاز ازدواج بودم. ازدواج و بچه دار شدن و اینا.. آره. همونطور که یدونم گفت تاثیر دوستامه! که من مطمئن نبودم درمورد این قضیه. اما الان مطمئنم. چونکه تمام دوستای من، ینی ۹۰ درصدشون، ازدواج کردن و بچه دارن! و وقتایی که من هوس دیدن دوستامو داشتم و میرفتم و میدیدمشون، جو زیاد دلنشین نبود. تفاوت فاز اونا خیلی با من زیاده. از همه نظر. و اینکه اونا شوهر دارن. و هرجا حتا دیدن دوستای دیگشون هم، با شوهراشون میرن. پس من نمیتونم تو جمعشون باشم. این یکی از دلایل ازدواجی شدنم بود احتمالا. و شایدم قطعا. بعد ازون، دوستای صمیمی ترم که تازه بچه دار شدن و بیشتر می‌دیدمشون. آخه نمیدونی دیدن اون عروسکا تو بغل مامانشون چقد قشنگه. و اینکه بچه های کوچولو خیلی دلنشین و دوستداشتنین. و این دومین دلیل ازدواجی بودن و بچه خواستنم بود! اوکی. اینجایی که من هستم همه خیلی عجله دارن و تو سن پایین ازدواج میکنن و تو سن پایین هم بچه دار میشن. ولی میدونی فاطمه؟ منو تو از اولش فرق داشتیم! یادته حتی میگفتی، من جای اشتباهی به دنیا اومدم؟ چون کاملا این حسو داشتی که نمیتونی با فرهنگ و رسم و رسومات اینجا کنار بیای! باشه فاطمه میدونم که ممکنه خیلیای دیگه هم اینطوری باشن ولی الان فقط منو تو مهمیم. چون اون خیلیای دیگه رو نمیشناسی. پس برگرد پیش من. پس میدونیم که ازدواجی بودن و بچه خواستن، بخاطر فضای اطرافت در تو شکل گرفته.. وگرنه تو هنوزم همون فاطمه ای. فاطمه ی عزیز من. همون فاطمه ای که دوست داره خیلی چیزهارو تجربه کنه. دوست نداره زود و بدون وجود یه حس دو طرفه ازدواج کنه. تو هنوزم همون فاطمه ای. فاطمه ای که خیلی رنگی رنگیه و هنوزم که هنوزه احساس بزرگسالی نداره. آره عزیزم اصلا تو، احساساتت و عواطفت خیلی از سنت کوچیکترن. و قرار نیس هرکاری رو که اکثریت انجام دادن، انجام بدی. میدونی چه تصمیمی برات گرفتم؟ اینکه دیگه به ازدواج و بچه دار شدن فکر نکنیم. اینکه تمرکز کنیم روی شناخت بیشتر خودمون و روی بقیه ی هدفامون مخصوصا ثروتمند شدن. و میدونی که منظورم از ثروتمند شدن، فقط پول نیست. من یه ذهن ثروتمند ازت میخوام. ثروتمند از مهربونی، عشق، احساسات، حس و حال خوب و پذیرنده، دوستدار و دوستداشتنی، و در کنار همه‌ی اینها پول.

۰

غم بزرگ

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۴۰۳

اولین روز سال جدیده. روزه دارم. حموم نرفتم. هفت سین نچیدم. چون ماه رمضونه و میدونستم تا شب جایی نمیریم، همه ی کارارو گذاشتم برا امروز.. ولی الانم گشنمه و حال ندارم کاری انجام بدم. باید حالم خیلی بهتر ازین حرفا باشه. ولی احساس کمبود دارم. کد های خراب ذهنمو باید پیدا کنم و از نو بنویسم.

باید یکاری برای خودم بکنم. ولی نمیدونم چکاری..

۰

الو

باید خودم خودمو خوشحال کنم. 

۱

غر

کمرم درد داره.. فکر کردم کیفم که همه ی کارتا و مدارکم اون تو بوده گم شده. پیگمی پیام نداد. هیچی نگف. من زیادی منتظرم. کیفم پیدا شد ولی حس منفی و نگرانی گم شدنش مونده. برای کمرم نگرانم. خون سیاوشان نداشت عطاری. چسب حرارتیامون کمه. فردا دوشنبه‌ست و من هنو نمیدونم قراره چیکار کنم. همین ندونستن چیکار کردن خیلی رو مخمه

۰

ماکارانی

از عشق به ماکارانی داره گریم میاد.

چونکه خیلی زیاد دوس دارمش ولی مناسب تغذیه‌م نیست..

مامانمم دعوا میکنه وقتی میگم ماکارانی میخوام.

یاعلی دارم گریه میکنم برای غذا.

۰

اونور چخبره؟

نفس عمیق، پشت پنجره، نسیم ملایم، سرسبزی، آسمون آبی، خدای بزرگ، سپاسگزاری، کتاب، حس خوب، با انرژی

۰
همیشه نوشتن جزوی از وجودم میمونه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان