میخواستم تو دفترم بنویسم. ولی نوشتنش اینجا دلنشین تر بنظر اومد.
این مدت خیلی تو فاز ازدواج بودم. ازدواج و بچه دار شدن و اینا.. آره. همونطور که یدونم گفت تاثیر دوستامه! که من مطمئن نبودم درمورد این قضیه. اما الان مطمئنم. چونکه تمام دوستای من، ینی ۹۰ درصدشون، ازدواج کردن و بچه دارن! و وقتایی که من هوس دیدن دوستامو داشتم و میرفتم و میدیدمشون، جو زیاد دلنشین نبود. تفاوت فاز اونا خیلی با من زیاده. از همه نظر. و اینکه اونا شوهر دارن. و هرجا حتا دیدن دوستای دیگشون هم، با شوهراشون میرن. پس من نمیتونم تو جمعشون باشم. این یکی از دلایل ازدواجی شدنم بود احتمالا. و شایدم قطعا. بعد ازون، دوستای صمیمی ترم که تازه بچه دار شدن و بیشتر میدیدمشون. آخه نمیدونی دیدن اون عروسکا تو بغل مامانشون چقد قشنگه. و اینکه بچه های کوچولو خیلی دلنشین و دوستداشتنین. و این دومین دلیل ازدواجی بودن و بچه خواستنم بود! اوکی. اینجایی که من هستم همه خیلی عجله دارن و تو سن پایین ازدواج میکنن و تو سن پایین هم بچه دار میشن. ولی میدونی فاطمه؟ منو تو از اولش فرق داشتیم! یادته حتی میگفتی، من جای اشتباهی به دنیا اومدم؟ چون کاملا این حسو داشتی که نمیتونی با فرهنگ و رسم و رسومات اینجا کنار بیای! باشه فاطمه میدونم که ممکنه خیلیای دیگه هم اینطوری باشن ولی الان فقط منو تو مهمیم. چون اون خیلیای دیگه رو نمیشناسی. پس برگرد پیش من. پس میدونیم که ازدواجی بودن و بچه خواستن، بخاطر فضای اطرافت در تو شکل گرفته.. وگرنه تو هنوزم همون فاطمه ای. فاطمه ی عزیز من. همون فاطمه ای که دوست داره خیلی چیزهارو تجربه کنه. دوست نداره زود و بدون وجود یه حس دو طرفه ازدواج کنه. تو هنوزم همون فاطمه ای. فاطمه ای که خیلی رنگی رنگیه و هنوزم که هنوزه احساس بزرگسالی نداره. آره عزیزم اصلا تو، احساساتت و عواطفت خیلی از سنت کوچیکترن. و قرار نیس هرکاری رو که اکثریت انجام دادن، انجام بدی. میدونی چه تصمیمی برات گرفتم؟ اینکه دیگه به ازدواج و بچه دار شدن فکر نکنیم. اینکه تمرکز کنیم روی شناخت بیشتر خودمون و روی بقیه ی هدفامون مخصوصا ثروتمند شدن. و میدونی که منظورم از ثروتمند شدن، فقط پول نیست. من یه ذهن ثروتمند ازت میخوام. ثروتمند از مهربونی، عشق، احساسات، حس و حال خوب و پذیرنده، دوستدار و دوستداشتنی، و در کنار همهی اینها پول.