لایف

خدایا شکرت:))

دیشب تونستم خودم به راحتی برم و سفارشمو بیان کنم:))

رفته بودیم کافی‌شاپ و من با تلفن حرف میزدم پس وقتی برای ثبت سفارش اومدن نیلا سفارش خودش رو گفت و من بعد از تلفن باید خودم میرفتم و سفارشم رو میگفتم. و من تا اینجای زندگیم در چنین موقعیت هایی این کار خیلی برام سخت بود:)) هاها اما دیشب همونطور ک مث همیشه داشتم میگفتم نیلا من برم؟ میشه تو بری؟ بعد یهو گفتم نه اره من میرم. خودم باید برم و در یک لحظه‌ی خیلی کوچیک اما باشکوه خودم رفتم:)) برگانم. و همونطور که درمورد سفارشم سوال پرسیده میشد و من توضیح میدادم، من کاملا داشتم به چشمان اوشون نگاه میکردمممم. و باورت میشه این موضوع چقدر پیشرف بزرگیه برای من؟ منه قبلا که نمیتونست اضطرابش رو کنترل کنه وحرف بزنه، من قبلا که وقتی موقع حرف زدن به چشمای کسی نگاه میکرد سر و بدنش لرزش میگرف.. :) حالا تونستم کاملا به چشماش نگاه کنم و حرف بزنم و درمورد سفارشم توضیح بدم. خدایااا این منم:)) با آرامش و راحتی کامل. دارم میتونم دارم میتونم ❤️

۱
همیشه نوشتن جزوی از وجودم میمونه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان