خسته‌م

مغزمو ساییدم... خسته‌م. پاره‌م. هندل کردن جوانب مختلف زندگی خیلی سخته. هندل کردن جوانب روابط داره مغزمو پاره می‌کنه.هندل کردن احساسات خودم داره پاره‌م میکنه. از اینکه تلاش کنم تا بتونم خود واقعیم باشم خسته‌م. از اینکه حسای واقعیمو بفهمم و بتونم بیانشون کنم خستم. از اینکه انقدر همه چی سخته خستم. از اینکه شاید واقعا همه چیز انقد سخت نیست و فقط من دارم سختش میکنم خستم. چرا انقدر ما آدما پیچیده ایم؟ چرا نمی‌تونیم راحت خودمون باشیم؟ چرا انقدر باید همه چی سخت باشه؟ من دیگه نمیکشم.. من نمیخوام تنها باشم ولی کنار کسی بودن داره خسته‌م میکنه. من نمیخوام تنها باشم ولی افکارم دارن دیوونم میکنن. تنهایی راحت تره. آدم ضعیف دنبال راحتی میره؟ باید قوی بشم؟ خسته‌م واقعا نمی‌کشم.. نمیخوام قوی باشم.. میخوام فقط آروم باشم. مطمئن باشم. امن باشم. چرا همه چی انقدر سخته؟ خدایا چرا

۳
همیشه نوشتن جزوی از وجودم میمونه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان