حواسم به صفحه ی گوشی بود و دستم رو صورتم. مامان گفت: انقدر دست به جوشات نزن صورتت کلی لک افتاده. بابامم پشت سرش گفت: نکن دیگه صورتتو خراب کردی.. حقیقتش خیلی تلاش کردم که دست به صورتم نزنم ولی هنوز موفق نبودم. دوباره بعد از چند دیقه مامان داشت درمورد لکه های صورتم حرف میزد.. چند لحظه نگاهش کردم و گفتم: ماهو دیدی روش لک داره ولی بازم ماهه؟ منم ماهم! :)) لبخند زد.
امروزو با داداشم با موتور مسیرامون رو رفتیم. اولش خواستم منو با خودش ببره محل کارش تا ببینیم آیا خوابی که دیشب دیدم به حقیقت میپیونده یا نه؟ خوابم این بود که یه شخص از محل کارش عاشقم شده بود شدیدا. در حدی که من حرف میزدم و عاشق تر شدنشو حس میکردم.😂 من تو خواب خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم از عشق زیادش، ظرفارو برام شسته، خونه رو مرتب کرده و حتی حس کردم وقتی خواب بودم چقدر عاشقانه نگام کرده! ولی خب از رفتن به محل کار داداش پشیمون شدیم. یه خواب بوده دیگه. ولوم کن:))
داشتیم میرفتیم سمت کتابفروشی تا من برم سراغ کارم. ولی حقیقتا دلم میخواست برم یه جای دیگه. ولی نمیدونم کجا. گشتن الکی تو شهر و بازارو دوست ندارم. و جای خاصی هم برای رفتن نبود. یاد دوچرخمون افتادم که تعمیرگاهه گفتم بیا بریم ببینیم اگه درست شده من با دوچرخه بقیه راهو بیام. گفت مطمئنی؟ راهش خیلی دوره ها. خب ازین گزینه هم پشیمون شدیم. گفتم باشه ولش کن.
و در ادامهی راه با خودم فکر کردم کاش ترنم الان میبود و میرفتیم یکم میگشتیم. گشتن تو بازار دوتایی باز بهتره تا تنهایی. ولی خب باید میرفتم سراغ مغازهم. و نمیدونستمم ترنم اصلا کجاس و احتمالا اگه میخواستم بریم بیرون باید از قبل بهش میگفتم.
رسیدیم کتابفروشی داداشم که دید دلم بیرون میخواد، گفت من برم کارم تموم شد میام بریم سراغ دوچرخه باشه؟ گفتم باشه:))
کتابفروشیو باز کردم، مخزن کولرو پر از آب کردمو روشنش کردم، داشت از یه جاییش نشتی میزد. یکم باهاش ور رفتم و درستش کردم. بعد دیدم که پاکتای بسته بندیم تموم شده، پس شروع کردم به پاکت ساختن. و مقدار زیادی پاکت ساختم. حین پاکتسازی ترنم زنگ زد و گفت تا کی هستی؟ یکم بیشتر بمون که میخوام بیام ازون لایت پنلای کتاب بگیرم ازت. واسه آخر شب کتاب خوندن شدیدا لازمش دارمم. گفتم باشه.
بعد از پاکت ساختن کتاب خوندم. بعد از کتاب خوندن، گلهای مجازیمو آبیاری کردم. و بعدش رفتم سراغ فیلم دیدن. داداشم کارش طول کشیده بود و هنوز نیومده بود. اولای فیلم بودم که یهو ترنم اومد. از ورود یهوییش ترسیدم، ولی از دیدنش خوشحال شدم و گفتم ترسوندییم.. بغل کردیم و بعد رفت سراغ لایت پنلا. بعدش گفت میای بریم کیوت شاپ سر خیابون. گفتم آرره. ساعتو نگاه کردم. ساعت کاریمم تموم شده بود. گفتم اتفاقا امروز داشتم فکر میکردم که چقدر خوب میشد باهم بریم بیرون. گفت خب زنگ میزدی بهممم امروز من خونه بودم. گفتم آخه وقتی داشتم میومدم کتابفروشی به ذهنم اومد و اونموقع دیگه باید میومدم سرکار.
خلاصه رفتیم کیوت شاپ. تو راه آروم آروم قدم زدیم و کلی حرف زدیم. بیشتر ترنم حرف زد. رسیدیم کیوت شاپ. ترنم دستمال کاغذی کوچولو با طرحای کیوت خرید. منم کلا کارتمو برنداشته بودم، چون در مقابل لوازم تحریر و کیوتیجات نمیتونم خودمو کنترل کنم و زیادی میخرم. پس جهت خنثیسازی این دفعه کلا کارتمو با خودم نیاوردم! تو راه برگشت دوباره خیلی آروم آروم قدم زدیم. متوجه شدم که پیش ترنم کیوت ترین نسخهی خودمم. با اینکه ترنم ازم کوچیکتره ولی من احساس بزرگتری نمیکنم! بعد وسطای راه فکر کردم که اگه منم بخوام بیشتر حرف بزنم، چی دوست دارم بگم. چیز خاصی به ذهنم نیومد. همین که راحت میتونستم پیشش سکوت کنم هم یکی از خودم ترین نسخههای خودم بود و همینخودش خیلی خوبه.
تو کیوت شاپ تصمیم گرفته بودیم که با هم بریم کافیشاپ. و کافیشاپ مسیرش دوباره از جلوی کتابفروشیم رد میشد. پس ایندفعه رفتم کارتمو برداشتم. این یکی کافیشاپو خیلی وقت پیش دو سه بار اومده بودم ولی خوشم نیومده بود از فضاش. تازگی تغییر دکور داده بودن و فضاشونو روشن تر کرده بودن، بخاطر همین گفتم فکر کنم الان حس بهتری داشته باشه پس اوکی بریم. رفتیم و روشن تر بودنش نسبت به قبل خوب بود برام. ولی بوی عودش همچنان زیاد بود. وایب رضا پیشرو و om داشت کافهه قبلا . ازون وایب، الان بوی عودش مونده بود.
چندین تا کتاب گذاشته بودن رو طاقچه. قبل نشستن من رفتم یکیشو برداشتم با خودم بردم سر میز. ولی انقدر روند انتخاب سفارشمون طول کشید و پر چالش بود که اصلا نتونستم کتابه رو بخونم و ببینم چیه. در نهایت بعد از اونهمه فکر، کیک و بستنی سفارش دادیم:)) تو منوشون تو قسمت شیک و قهوه، یه چیزی به اسم کافشون داشتن سر همون کلی شوخی کردیم و خندیدیم:))
چند دیقه بعد دیگه بوی عود طبیعی شده بود. دو تا دختر دیگه اومدن کافهه. میز کناریمون نشستن. دیدم نسبت به من و ترنم آرایشی ترن! ینی مثلا مژه داشتن، ناخن داشتن و ازین قبیل. منو ترنم به زور یه ریمل و تینت داشتیم. تو گوش ترنم گفتم از نچرال بودنمون خوشم میاد.
کیک و بستنیمونو خوردیم. سر حساب کردن دعوا نکردیمD: و قبل ازینکه بریم، ترنم گفت بیا جلوی آیینه عکس بگیریم. گفتم باشه. چندین و چند تا عکس گرفتیم و بازم خندیدیم کلی. گفت عکسا رو برام بفرستی همهی همشو. حتی اونایی که بنظر خراب شدن. گفتم باشه. قبل اینکه بریم بیرون، عکسا رو دیدم. زیادی نچرال و بدون آرایش بودیم. استایلمون معمولی بود. ولی خنده هامون واقعی بود. (تو عکسا، لکای صورتم خیلی به چشمم اومدن)
رفتیم بیرون. قبلش زنگ زده بودم داداشم بیاد دنبالم. ترنم هم میرفت خونه ی خالش که همون نزدیک بود. کلی ابراز خوشحالی و تشکر کردیم و خداحافظی کردیم. دوباره کیوت بودنم به چشمم اومد. چقدر گوگولی دست تکون دادم براش!:))
ترنم ۶ سال ازم کوچیکتره! و من کنارش انگار ۶ سالمه! عجیبه؟